
راستش من بعد بیست سال درس خوندن و هفت هشت سال برق خوندن هنوز نتونستم راهمو پیدا کنم واقعیتش اینه که بعد بیست و هفت سال هنوز راه زندگی رو هم نتونستم بیابم ...
یه حسِ خاصی دارم ... حسِ انتظار ... حسِ کسی که داره خواب می بینه و میدونه خوابه و دوست داره از خواب بیدار بشه ...
امروز فهمیدم میخان با همکارم قطع همکاری کنن توو دانشگاه هم آزمایشگاهی بودیم یه سال از من کوچیکتر بود ولی بچه ی با استعدادی بود اما از عملکردش راضی نیستن گویا ... فکر می کردم و در واقع انتظار داشتم در مورد من این حس رو داشته باشن ولی نمیدونم چرا هنوز به اون مرحله نرسیدن ...
دو هفته است تموم فکر و ذکرم شده سوئیچینگ هر چی می بینم سوئیچینگه هر چی میشنوم سوئیچینگه ...
حسرت اون لحظه هایی رو میخورم که توو دانشگاه درست وحسابی درس نخوندم و عمری که ندانسته هدر رفت و می رود ...
هر از چندگاهی خواب می بینم برگشتم دوران دبیرستان و امتحان دارم و هیچی بلد نیستم و توو خواب کلی میترسم و استرس می گیرم نمیدونم چرا ... با این که من دوران دبیرستان غالبا درسم خیلی خوب بود و نمره هام عالی بودن ولی توو خوابا همیشه میترسم
دیشب خواب دیدم امتحان نهاییه سوم دبیرستانه و اولین امتحان عربیه من با این که عربیم همیشه بیست بود ولی هیچی یادم نمیومد و نمره ی بدی گرفتم امتحان بعدی هم هندسه تحلیلی [!] بود توو خواب به ذهنم نرسید تحلیلی درس پیش دانشگاهی بود نه سوم فقط اینو فهمیدم که هندسه تحلیلی هیچی بلد نیستم ... خلاصه این که صبح که پاشدم از خوشحالی این که خواب بوده کلی خوشحال شدم ...
این چند روزه تموم فکر و ذکرم شده این سوئیچینگ فلان فلان شده ... از اون جلسه کذایی روحم زخم خورده بد جور ... کاش اصن خونه زندگی و پدر مادرم رو توو این شرایط سخت ول نمیکردم بیام توو این بیغوله واسه اینا جون بکنم
خواستگاری ها یکی پس از دیگری کنسل میشن و من یواش یواش دارم به این باور می رسم که بازی خیلی تلخ تر از اونیه که من فکر می کردم ... :((((
متولد شدیم :))))
خداحافظ بیست و شش سلام بیست و هفت ...
منت خدای را عز و جل که به ما نعمت وجود ارزانی داشت و ما را از مواهب و نعمتهایش برخوردار ساخت و بر عیوبمان ستار بود ...
امروز مادر جان در معیت خواهر رفته اند خواستگاری ببینیم این بار همای خوشبختی قصد سایه افکندن بر دلِ مسکین و تنهایِ مهندسِ خسته را دارد ....؟!!!