مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

امروز رفتیم توچال با دوتا از دوستان ...خیلی از کوه خوشم میاد از برف هم... طبیعتِ کویریِ شخصیتم با هر دو خیلی سازگاره... هرچند خونه نه کوهِ سرسبزی داشت و نه برفی ...

برگشتنه پشت چراغ قرمز توو ماشین دوستم سه دسته گل نرگس خریدم. آوردم گذاشتم رویِ این اپنِ شلوغ و پلوغ که به امید اومدنِ مامان هر شب خواب تمیزی می بینه- و هی میرم بو می کشم ... کاش عمر گل انقد کوتاه نبود مثلِ عمر خوشی ها ...

وضعِ شرکت خرابه ... دارن تعدیل میکنن... یکی یکی به بچه ها میگن خداحافظ ... خیلی حسودیم میشه به اونایی که دارن میرن ...

زنِ پیرِ صاحبخونه شیفته ی شخصیتم شده چند بار ازم پرسیده آقایِ مهندس خسته... شما چطور انقدر آرامش دارید ... منم هر بار به صراحت جواب دادم از ظاهر آدم­ها نمیشه برداشت درستی داشت یک بار هم پرسید شما چیکار کردید انقدر آدم خوبی هستید ... گفتم هیچی فقط صفتِ ستارالعیوبی خدا خیلی شامل حالم شده ... وای به اون روزی که پرده ها کنار بره...

خدایا آبروی ما را نبر لطفا!


پ ن : دپرس شده ام کاملا واضحه هیچ گونه معاینه و تست و مشاهده ای هم نمی خواد

گزارش ننوشتم کار مفیدی نکردم دائما مثل این مسخ شده ها میشینم یک گوشه میرم توو فکر امان از این تنهایی که نفسم رو بریده تنها رفیقم شده اینترنت هی از این سایت خبری به اون سایت خبری از این وبلاگ به اون وبلاگ هی رفرش و رفرش...

دل تنگم خیلی ...

شیش هفت سالی میشه این حس رو با خودم جا به جا می کنم... -مثلِ اون دو تا دوستِ خیالی جان نش در فیلم ذهن زیبا- دائما منتظر کسی هستم که نمیدونم کیه و یا اتفاقی که نمیدونم چیه ... یه چیزی که درمانی باشه برایِ این همه درد و استرس و بحران ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۲
مهندس خسته

این روزا یکی از معدود روزهاییه که مهندسِ خسته کم تر خسته است ... :)
جمعه با هزار بدبختی از خونه کوبیدم اومدم بیغوله که برم رای بدم دوستمم باهام بود و هرچند زیاد امیدوار نبودم ولی تا این جای کار که -گوشِ شیاطینِ انس و جن و خناسان کر باد- نتایج خیلی عالی بوده ... :)))))

بابام رفته هفت تا جوجه خریده!! انقده با نمک و با مزن که دوست داشتم یه هفته مرخصی بگیرم بمونم خونه باهاشون بازی کنم ...

من نمیدونم چرا هی حس می کنم شکستِ عشقی خوردم...! هر چند تا الان کسی نبوده که بهش دل ببندم ولی نمیدونم این حس از کجا اومده ... چند روز پیش رفتم شناسناممو برداشتم صفحه دومشو نگاه کردم ببینم نکنه قبلا زن داشتم یادم نمیاد ولی دیدم سفیدِ سفیده خیالم راحت شد :))))

یادش بخیر اون موقع ها که هنوز انقد چرک و سیاه و نا امید نشده بودم خیلی این دعا رو زمزمه می کردم : " اللهم ارزقنی زوجه صالحه" حالا این که چرا مستجاب نشد خودمم نمیدونم متاسفانه ...

خدایا ما را آن ده که آن به ... لطفا!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۰
مهندس خسته

اون سوئیچینگه در ساعت های پایانی هفته گذشته در کمال ناباوری به ثمر نشست و  جوابی در خور داد هر چند که متاسفانه وقتی به جواب میرسی کسی حوصله نداره بررسی کنه ولی امان از وقتی که به جواب نرسیدی ...

کوهی از ظرف های نشسته تلنبار شده توو آشپزخونه کی حال داره اینا رو بشوره خدا میدونه ...

خدایا به زندگی ما برکت بده لطفا ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۸
مهندس خسته
امان از دست این سوئیچینگ امان ...
دیروز با همکارم قطع همکاری کردن دوره آزمایشیش بود البته زیاد هم بد نشد براش این جا میموند تلف میشد میتونه ادامه تحصیل بده دکترا بخونه و پیشرفت کنه
و من ... تنها ... با غول بی شاخ و دم سوئیچینگ دست در گریبانم ...

پ ن : عکس دستور مدیر عامل به طراحان گرامی و در راس آنان بنده حقیر که برای یادآوری بیشتر جلوی چشم بنده نصب کردند ... :| 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۱
مهندس خسته

راستش من بعد بیست سال درس خوندن و هفت هشت سال برق خوندن هنوز نتونستم راهمو پیدا کنم واقعیتش اینه که بعد بیست و هفت سال هنوز راه زندگی رو هم نتونستم بیابم ...

یه حسِ خاصی دارم ... حسِ انتظار ... حسِ کسی که داره خواب می بینه و میدونه خوابه و دوست داره از خواب بیدار بشه ... 

امروز فهمیدم میخان با همکارم قطع همکاری کنن توو دانشگاه هم آزمایشگاهی بودیم یه سال از من کوچیکتر بود ولی بچه ی با استعدادی بود اما از عملکردش راضی نیستن گویا ... فکر می کردم و در واقع انتظار داشتم در مورد من این حس رو داشته باشن ولی نمیدونم چرا هنوز به اون مرحله نرسیدن ...

دو هفته است تموم فکر و ذکرم شده سوئیچینگ هر چی می بینم سوئیچینگه هر چی میشنوم سوئیچینگه ...

حسرت اون لحظه هایی رو میخورم که توو دانشگاه درست وحسابی درس نخوندم و عمری که ندانسته هدر رفت و می رود ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۱
مهندس خسته

هر از چندگاهی خواب می بینم برگشتم دوران دبیرستان و امتحان دارم و هیچی بلد نیستم و توو خواب کلی میترسم و استرس می گیرم نمیدونم چرا ... با این که من دوران دبیرستان غالبا درسم خیلی خوب بود و نمره هام عالی بودن ولی توو خوابا همیشه میترسم

دیشب خواب دیدم امتحان نهاییه سوم دبیرستانه و اولین امتحان عربیه من با این که عربیم همیشه بیست بود ولی هیچی یادم نمیومد و نمره ی بدی گرفتم امتحان بعدی هم هندسه تحلیلی [!] بود توو خواب به ذهنم نرسید تحلیلی درس پیش دانشگاهی بود نه سوم فقط اینو فهمیدم که هندسه تحلیلی هیچی بلد نیستم ... خلاصه این که صبح که پاشدم از خوشحالی این که خواب بوده کلی خوشحال شدم ...

این چند روزه تموم فکر و ذکرم شده این سوئیچینگ فلان فلان شده ... از اون جلسه کذایی روحم زخم خورده بد جور ... کاش اصن خونه زندگی و پدر مادرم رو توو این شرایط سخت ول نمیکردم بیام توو این بیغوله واسه اینا جون بکنم

خواستگاری ها یکی پس از دیگری کنسل میشن و من یواش یواش دارم به این باور می رسم که بازی خیلی تلخ تر از اونیه که من فکر می کردم ... :((((

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۳
مهندس خسته
بچه که بودم عشقم کتاب خوندن بود بابام یه کتابخونه داشت که من خیلی از کتاباشو خونده بودم
چند روز پیش کتاب داستان راستان شهید مطهری رو تصادفا توو اپلیکیشن طاقچه دیدم و شروع کردم به خوندن اصن انگار روحم رو برد به اون سال ها ... یهو رفتم سال هفتاد و شیش هفتاد و هفت ...
دیروز توو شرکت سر جلسه واحد طراحی یه بحثی پیش اومد که خیلی دلگیرم کرد هیچی به اندازه شان و شخصیت یه آدم ارزش نداره و کاش بزرگتر ها اینو بیشتر می فهمیدن ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۲
مهندس خسته
این بار هم قسمت نبود گویا ... مامان نپسندیده
از دید دیگران قضیه کاملا عادیه ولی از دید من یه نشونه است ... نمیدونم چرا خدا کمک نمی کنه ... میدونم آدم خوبی نیستم ولی خدایی که من میشناسم دنبال آزار و اذیت بنده هاش نیست پس حتما یه موضوع مهمه که من حواسم بهش نیست ...
راستش هر از چندگاهی که توو تنهایی فکر می کنم می بینم زندگی کلا سخته ثانیه به ثانیش انتخابه و هر انتخاب هم نتایجی داره بعضی از انتخاب ها مهم ترن و بعضیا کمتر اهمیت دارن بعضی انتخابا اگه غلط باشه بعدا میشه جبرانش کرد بعضیا رو نمیشه بعضی انتخابا فقط به خودت ربط داره بعضیا پای افراد دیگه هم وسطه این انتخابا از همه سخت تره ... سخت ترین انتخاب این دسته هم انتخاب همسره اونم واسه یکی مث من که توویِ اتخاب های ِ عادیِ زندگی هم دست و دلش میلرزه ... این که توو مسیر زندگی چند نفر تاثیر بذاری و از اون مهم تر مسئولیت به دنیا اومدن و تربیت چند تای دیگه رو قبول کنی واقعا جرات و جسارت میخاد ...
نمیدونم شاید هنوز به اون حد از لیاقت و توانایی نرسیدم که بتونم این مسئولیت رو قبول کنم و خدا هم داره با فرصت بیشتر دادن بهم لطف می کنه هرچند من همش غر میزنم و از برآورده نشدن دعاهام و تنهایی و ... شکایت می کنم ... شاید هم اصلا نباید این قدر پیچیده و سخت به زندگی نگاه کنم ... نمیدونم ... این دوگانگی در طرز نگاه کردن خیلی وقته توویِ خیلی از ابعاد زندگی درگیرم کرده ...
این روند زندگی اونی نیست که من میخواستم حتی چند درصد هم اونی نیست که من میخواستم ... نه میتونم بهش عادت کنم و نه تلاشام برای تغییرش به نتیجه ای رسیده ...
باید کم کم وضعیت فوق العاده اعلام کنم ...

خدایا نمیدونم چکار کنم ... مشکل چیه؟ هر چی هست کمک کن حل بشه هر چند نمیدونم این طرز دعا کردن هم درسته یا نه ...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۳
مهندس خسته

متولد شدیم :))))

خداحافظ بیست و شش سلام بیست و هفت ...

منت خدای را عز و جل که به ما نعمت وجود ارزانی داشت و ما را از مواهب و نعمتهایش برخوردار ساخت و بر عیوبمان ستار بود ...


امروز مادر جان در معیت خواهر رفته اند خواستگاری ببینیم این بار همای خوشبختی قصد سایه افکندن بر دلِ مسکین و تنهایِ مهندسِ خسته را دارد ....؟!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۷
مهندس خسته

به جایی رسیدم که با مدارام حرف می زنم به چشم بچه هام نگاهشون می کنم دوست دارم بزرگ بشن دکتر مهندس بشن موفق بشن ...

خدایا ما را آن ده که آن به... لطفا!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۶
مهندس خسته