مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

خب خدا رو شکر آمپر متره فیوز داشت فیوزش سوخته بود همون اول صبح که رفتم دیدم فیوز داشته خیالم تا حدودی راحت شد

آخ که چقد خسته ام خسته ها دوست دارم زیاد بخوابم 

مدت هاست منتظرم چندین و چند سال منتظر یک چیز یا یه کسی که نمیدونم چیه و یا کیه ولی حس می کنم الان ندارمش و جاش خیلی خالیه به امید دیدنش به آینده امیدوارم ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۲
مهندس خسته

چه روزگار سختیه ... همه کارا رو هم انباشته شده هی اضافه هم میشه

امروز داشتیم سه تا وسیله ای که تازه خریدن تست می کردیم یه آمپرمتر سری بود یهو اتصال کوتاه شد فک کنم آمپرمتر آسیب دید اصن داغونم کرد رفت امانت بود نمیدونم چه کارش کنم خستگیش موند توو تنم الان به معنای واقعی کلمه یه مهندس خسته ام ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۷
مهندس خسته

پارسال موقع انجام پایان نامه آخر شبا قبل این که حراست بیاد از آزمایشگاه بندازتم بیرون آهنگ "درد" خواجه امیری رو زیاد گوش میدادم مدت ها گوش نداده بودم چند روز پیش اتفاقی دوباره گوش دادم منو برد به همون حال و هوا ...

آهنگ هم خواب محسن چاوشی هم خیلی حس بر انگیزه

خیلی شدید احساس سردرگمی و استیصال می کنم نمیدونم چرا ... حوصله ندارم غذا بپزم حوصله ندارم کار کنم حوصله ندارم زندگی کنم ... نمیدونم این حسِ کشنده ی کسالت کی ولم می کنه...

همسایمون امتحان زبان داشت یه زن 50ساله چند بار به من گفت بیا یادم بده ولی من روم نمیشد برم خودش فهمید گفت جواب تمرینای کتابو برام بنویس بده حالا مگه من یادم میومد قواعد گرامری و ... رو ...؟  بعد هم بنده خدا استرس گرفته بود از سر کار برگشتم داشتم میومدم بالا دیدمش کلی نصیحتش کردم که استرس بده و راحت درس بخونید و ... دنیا رو ببین چی شده که من میرم ملتو نصیحت می کنم

دلم تنگه خیلی ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۷
مهندس خسته

دیشب عروسی یکی از اقوام بود خانواده اومده بودن این بیغوله از سوت و کوری در اومده بود خیلی خوب بود ولی الان رفتن دلم تنگه راستش من از بچگی در اوج خوشی و خوبی همیشه یادم میومد که این خوشی یه روز ناچار تموم میشه ...

یکی از مشکلاتی که خیلی وفته درگیرشم وجود یه منبعیه که بتونم بهش اعتماد کنم یه شخصیت آزاده و عاقل! من نه میتونم برم سمت قرائتی از دین که امثال پناهیان و ... ارائه میدن نه سمت قرائت های روشنفکری و شبه روشنفکری که یه کم ترسناک و شخصی به نظر میرسن این وسط موندم چه کار کنم می ترسم حب و بغض شخصی مانع از پیدا کردن راه درست بشه همین جوری بدون راه موندن هم زیاد دلچسب و عاقلانه نیست

قیصر میگه " نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را نه آن قدر کوچک که خود را بزرگ ... گریز از میانمایگی آرزویی برزرگ است...؟"

همین میانمایگی است که روزگار مرا سیاه کرده است یک حس تعلیق حس اضطراب موقعی که پاتو از پله اول برمیداری میخای بذاری رو پله دوم ... این حالت گذار خیلی کُشَنده و طولانی شده برام ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۸:۲۰
مهندس خسته

رسما اعلام می کنم دارم معتاد میشم!! معتاد به کتاب خوندن :) از بچگی سرگرمی اصلیم کتابخوندن بود (ولی مدت ها -عمدتا زمان دانشگاه- زیاد نمی خوندم نمی دونم این دانشگاه که باید ما رو تربیت می کرد به جز اتلاف وقت چه کمکی به ما کرد) اما از وقتی با این اپلیکیشن طاقچه آشنا شدم عمده ی وقتم توو مترو به خوندن کتاب میگذره خواستم به نشان سپاسگزاری در این وبلاگ پر بازدید!!! یه تبلیغی هم کرده باشم

ای کاش بیشتر و بیشتر کتاب خونده بودم ای کاش ...

می دونم نا امیدی زیاد خوب نیست ولی خیلی نا امیدم نمی دونم باید چه کنم راستش هفت هشت سالی میشه این حس پس زمینه ی  وجودمه ولی هر از چندگاهی مث الان و وقتایی که تنهام بیشتر بروز می کنه خیلی هم از خدا خواستم کمکم کنه ولی تغییری حاصل نشد نمیدونم اشکال کار کجاست میخوام برم پیش یه مشاور مذهبی ببینم شاید کلا طرز تفکرم در مورد کمک خدا مشکل داره

دوست داشتم آدم مفید و به درد بخوری بودم می ترسم از این که عمرم رو هدر بدم و جهنمی بشم مث بچگیام از تنهایی گریزانم حسرت گذشته رو هم میخورم کاش بهتر درس خونده بودم کاش بهتر زندگی کرده بودم کاش اعتماد به نفس بیشتری داشتم

امروز تولد پیامبر (ص) و امام صادق(ع) بود.پیامبرِ رحمه للعالمین ... خدا کنه به میمنت و برکتشون یه دریچه ای از رحمت و برکت به روی همه ی بندگان گنهکار باز بشه ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۳
مهندس خسته
کل مترو تبلیغات زدن شب یلدا به جای رمز مودم حال اقوامتونو بپرسید و شب یلدا تلفن همراه ممنوع و ... قبول... اصن برای اونایی که دور و برشون شلوغه و تنها نیستن اجباری ولی منِِ تنها توویِ این بیغوله، بدون اینترنت چه کنم آخه؟

میگه یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست مام که کل سالمون یلداست فعلا ...

چند وقت پیش توو کارخونه یکی از کارگرا دو تا پرنده آورده هر روز صبح زود که میرم قبل این که شلوغ بشه و صدای وسایل بلند بشه شروع میکنن به آواز خوندن ... تهییج شدم برم دو تا مرغ عشق بخرم بذارم خونه حداقل شبا تنها نباشم

خبر خوب این که خدا رو شکر مرحله اول پرتو درمانی بابا خوب بوده خیلی خوشحالم خدا کنه شرِ این بیماریِ مزخرف واسه همیشه از سرش کم شه
خدا همه ی بیمارا رو شفای عاجل بده

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۱
مهندس خسته
مهمان داشتم و برای اولین بار باید خودم از صفر تا صد کارها رو انجام میدادم. از تمیز کردن خونه ای که دو ماهه دست نخورده - چون مامانم اینا به خاطر پرتو درمانی هر روزه بابام چند وقتیه نمیتونن بیان تهران - تا خرید وسایل و صد البته آشپزی!!! منم با تمام توانم تلاش کردم. دو نوع غذا پختم و هر چی به ذهنم می رسید خوبه انجام دادم البته برنجم یه کم شفته شد ولی بندگان خدا حرفی نزدن و تعریف کردن البته زن و شوهر هر دو از هم کلاسیای نازنین دوره کارشناسی بودن و خیالم راحت بود زیاد سخت نمیگیرن ...خلاصه این که خیلی خوش گذشت حداقل یه شب این بیغوله ی سوت و کور با لذت مرور خاطرات تلخ و شیرین گذشته قابل تحمل شد ...

هم چنان از خدواند می خواهیم ما را هم به راه راست هدایت کند ان شاء الله
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۳
مهندس خسته
بعله صفر هم تمام شد و ربیع الاول آمد
ما باز هم رفتیم خواستگاری و باز هم جواب رد شنیدیم
میخام ببینم توو کل این کره ی خاکی یه دخترِ چادریِ خانومِ نماز جمعه نرو پیدا نمیشه قسمت من بشه؟
خدایا هر گناهی کردیم غلط کردیم شکر خوردیم خودت دستِ ما رو بگیر هدایتمون کن
با تشکر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۰
مهندس خسته

با این نرم افزار مهاجرته مهاجرت کردیم از بلاگفا ... یه شب نیمه های شب که بلاگفا خواب بود یواشکی اسباب اثاثیه مونو برداشتیم زدیم بیرون ... حالا دیگه بلاگفا باید بره واسه همیشه

فقط آقا ما از بچگیمون بد شانس بودیم آدرس اون وبلاگه رو یه بار عوض کرده بودیم نصف بیشتر مطالب مهممون توو آدرس جدیده بود که هیچ اثری ازش نیست و در فضای مجازی کان لم یکن تلقی میشه به همین دلیل بنده قادر نیستم نفرت خودمو از بلاگفا پنهان کنم شرم بر بلاگفا ... بیش باد!!!

یه عادت بدی که دارم اینه که زیاد فکر می کنم در مورد همه چیز ... اصن عادت دارم بیرون که راه میرم مثلا توو مترو به ملت -البته محرم نه نامحرم - نگاه می کنم و در موردشون فکر می کنم بعضی وقتا که خیلی ناخوشم یه قلم و کاغذ برمیدارم یه خط دراز میکشم و روی خط مینویسم "یک" و زیرش یه هفت میذارم با نه تا صفر جلوش به خودم میگم نگاه کن اگه بخای زیاد مته به خشخاش بذاری سهم تو از این دنیایی که داری تووش زندگی می کنه یه چی توو همین مایه هاس پس زیاد غرغر نکن بچسب به زندگیت ... هی فلانی! سهم تو از زندگی شاید همین باشد ...!!!

قربون بزرگی خدا که بین این همه موجوداتش هیچ کی رو از قلم نمیندازه

سه روز تعطیل بود رفتم خونه یه سرمای مشت خوردم برگشتم کلی وسایل با خودم برده بودم که کارای عقب افتاده رو سرو سامون بدم ولی به هیچ کدومش نرسیدم این مداره هنوزم بازی در میاره کلی استرس دارم نزدیکای تحویلشه و من هنوز نمیتونم زیاد تمرکز کنم - این جا شکلک نداره وگرنه الان یه شکلک تشویش و بغض میذاشتم- ...

فدای محبت مادر که میدونی هرچقدر غر بزنی و ناله وشکایت کنی بازم یه نفر هست که نازتو بکشه ... سایشون مستدام!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۲
مهندس خسته

خیلی طول کشید من به این باور برسم که تنهایی یه حس انتزاعی محض نیست یه مفهوم عینیه یه حقیقت جاری که خط کشش مطمئنا تعداد دوست بر واحد فرد نیست بلکه میزان دلبستگیه بزرگترین اشتباه اینه که تنهایی به جای نگاه کیفی از بعد کمی دیده بشه ... 
به عبارت دیگه تنهایی هیچ تضادی - شاید به جز در لغت – با شلوغی نداره

تنهایی این نیست که "کسی مثل تو به دنیا نگاه نکنه" تنهایی اینه که "کسی نباشه که این طرز نگاه تو رو به رسمیت بشناسه" در نتیجه تو در جسم با دیگرانی ولی در روح تنها که این میتونه علت خیلی از رفتارهای غیر معمول افراد باشه

خلاصه این که "لذتی که در یک بار اول شدنه در هزار بار دوم شدن نیست"


پ ن : از حرف های قدیمی وبلاگ خدابیامرزم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۰
مهندس خسته