فک کنم دنیا برای دو گروه آدما جای لذت بخشیه یکی اون هایی که ولش کردن یکی هم اون هایی که بهش چسبیدن هر کی این وسط باشه همش در رنج و عذابه یعنی نه اونقدر پرت که فک کنه زندگی فقط همین ظواهره نه اونقدر شجاع که مومنانه و از تهِ دل بهش وابستگی نداشته باشه
" نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را ... نه آنقدر کوچک ...که خود را بزرگ ... گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟؟"
میانمایه بودم ... تمامِ عمر ... و دائما سرگشته و راه گم کرده ... جزء ضالّین ... نه "انعمت علیهم" و نه "مغضوب علیهم" ... لطفا "اهدنا الصراط المستقیم"
پ ن : روحم کدر و زنگار گرفته است ... گویی طفلِ درونم را سر چهار راهِ زندگی پشت ترافیکِ روزمرگی هایِ معمول به دستفروشی واداشته اند ... تک و تنها بدونِ دوست و رفیق و هم بازی ... تنها چیزی که هنوز سر ذوقم می آورد باران است ...