مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

امان از دست این سوئیچینگ امان ...
دیروز با همکارم قطع همکاری کردن دوره آزمایشیش بود البته زیاد هم بد نشد براش این جا میموند تلف میشد میتونه ادامه تحصیل بده دکترا بخونه و پیشرفت کنه
و من ... تنها ... با غول بی شاخ و دم سوئیچینگ دست در گریبانم ...

پ ن : عکس دستور مدیر عامل به طراحان گرامی و در راس آنان بنده حقیر که برای یادآوری بیشتر جلوی چشم بنده نصب کردند ... :| 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۱
مهندس خسته

راستش من بعد بیست سال درس خوندن و هفت هشت سال برق خوندن هنوز نتونستم راهمو پیدا کنم واقعیتش اینه که بعد بیست و هفت سال هنوز راه زندگی رو هم نتونستم بیابم ...

یه حسِ خاصی دارم ... حسِ انتظار ... حسِ کسی که داره خواب می بینه و میدونه خوابه و دوست داره از خواب بیدار بشه ... 

امروز فهمیدم میخان با همکارم قطع همکاری کنن توو دانشگاه هم آزمایشگاهی بودیم یه سال از من کوچیکتر بود ولی بچه ی با استعدادی بود اما از عملکردش راضی نیستن گویا ... فکر می کردم و در واقع انتظار داشتم در مورد من این حس رو داشته باشن ولی نمیدونم چرا هنوز به اون مرحله نرسیدن ...

دو هفته است تموم فکر و ذکرم شده سوئیچینگ هر چی می بینم سوئیچینگه هر چی میشنوم سوئیچینگه ...

حسرت اون لحظه هایی رو میخورم که توو دانشگاه درست وحسابی درس نخوندم و عمری که ندانسته هدر رفت و می رود ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۱
مهندس خسته

هر از چندگاهی خواب می بینم برگشتم دوران دبیرستان و امتحان دارم و هیچی بلد نیستم و توو خواب کلی میترسم و استرس می گیرم نمیدونم چرا ... با این که من دوران دبیرستان غالبا درسم خیلی خوب بود و نمره هام عالی بودن ولی توو خوابا همیشه میترسم

دیشب خواب دیدم امتحان نهاییه سوم دبیرستانه و اولین امتحان عربیه من با این که عربیم همیشه بیست بود ولی هیچی یادم نمیومد و نمره ی بدی گرفتم امتحان بعدی هم هندسه تحلیلی [!] بود توو خواب به ذهنم نرسید تحلیلی درس پیش دانشگاهی بود نه سوم فقط اینو فهمیدم که هندسه تحلیلی هیچی بلد نیستم ... خلاصه این که صبح که پاشدم از خوشحالی این که خواب بوده کلی خوشحال شدم ...

این چند روزه تموم فکر و ذکرم شده این سوئیچینگ فلان فلان شده ... از اون جلسه کذایی روحم زخم خورده بد جور ... کاش اصن خونه زندگی و پدر مادرم رو توو این شرایط سخت ول نمیکردم بیام توو این بیغوله واسه اینا جون بکنم

خواستگاری ها یکی پس از دیگری کنسل میشن و من یواش یواش دارم به این باور می رسم که بازی خیلی تلخ تر از اونیه که من فکر می کردم ... :((((

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۳
مهندس خسته
بچه که بودم عشقم کتاب خوندن بود بابام یه کتابخونه داشت که من خیلی از کتاباشو خونده بودم
چند روز پیش کتاب داستان راستان شهید مطهری رو تصادفا توو اپلیکیشن طاقچه دیدم و شروع کردم به خوندن اصن انگار روحم رو برد به اون سال ها ... یهو رفتم سال هفتاد و شیش هفتاد و هفت ...
دیروز توو شرکت سر جلسه واحد طراحی یه بحثی پیش اومد که خیلی دلگیرم کرد هیچی به اندازه شان و شخصیت یه آدم ارزش نداره و کاش بزرگتر ها اینو بیشتر می فهمیدن ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۲
مهندس خسته
این بار هم قسمت نبود گویا ... مامان نپسندیده
از دید دیگران قضیه کاملا عادیه ولی از دید من یه نشونه است ... نمیدونم چرا خدا کمک نمی کنه ... میدونم آدم خوبی نیستم ولی خدایی که من میشناسم دنبال آزار و اذیت بنده هاش نیست پس حتما یه موضوع مهمه که من حواسم بهش نیست ...
راستش هر از چندگاهی که توو تنهایی فکر می کنم می بینم زندگی کلا سخته ثانیه به ثانیش انتخابه و هر انتخاب هم نتایجی داره بعضی از انتخاب ها مهم ترن و بعضیا کمتر اهمیت دارن بعضی انتخابا اگه غلط باشه بعدا میشه جبرانش کرد بعضیا رو نمیشه بعضی انتخابا فقط به خودت ربط داره بعضیا پای افراد دیگه هم وسطه این انتخابا از همه سخت تره ... سخت ترین انتخاب این دسته هم انتخاب همسره اونم واسه یکی مث من که توویِ اتخاب های ِ عادیِ زندگی هم دست و دلش میلرزه ... این که توو مسیر زندگی چند نفر تاثیر بذاری و از اون مهم تر مسئولیت به دنیا اومدن و تربیت چند تای دیگه رو قبول کنی واقعا جرات و جسارت میخاد ...
نمیدونم شاید هنوز به اون حد از لیاقت و توانایی نرسیدم که بتونم این مسئولیت رو قبول کنم و خدا هم داره با فرصت بیشتر دادن بهم لطف می کنه هرچند من همش غر میزنم و از برآورده نشدن دعاهام و تنهایی و ... شکایت می کنم ... شاید هم اصلا نباید این قدر پیچیده و سخت به زندگی نگاه کنم ... نمیدونم ... این دوگانگی در طرز نگاه کردن خیلی وقته توویِ خیلی از ابعاد زندگی درگیرم کرده ...
این روند زندگی اونی نیست که من میخواستم حتی چند درصد هم اونی نیست که من میخواستم ... نه میتونم بهش عادت کنم و نه تلاشام برای تغییرش به نتیجه ای رسیده ...
باید کم کم وضعیت فوق العاده اعلام کنم ...

خدایا نمیدونم چکار کنم ... مشکل چیه؟ هر چی هست کمک کن حل بشه هر چند نمیدونم این طرز دعا کردن هم درسته یا نه ...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۳
مهندس خسته

متولد شدیم :))))

خداحافظ بیست و شش سلام بیست و هفت ...

منت خدای را عز و جل که به ما نعمت وجود ارزانی داشت و ما را از مواهب و نعمتهایش برخوردار ساخت و بر عیوبمان ستار بود ...


امروز مادر جان در معیت خواهر رفته اند خواستگاری ببینیم این بار همای خوشبختی قصد سایه افکندن بر دلِ مسکین و تنهایِ مهندسِ خسته را دارد ....؟!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۷
مهندس خسته