مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

یکبار اینجا نوشته بودم که مدت ها طول کشید تا من معنی یک مصرع را بفهمم... هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد آرزو کنم که شنیدن این آهنگ برایم بی معنی باشد :

"کاش ای تنها امید زندگی میتوانستم فراموشت کنم ..."

ولی نتوانستم و نمی توانم ...

 

"کاشکی هرگز نمیدیدم تورا ..."

 

گفتم قبل رفتن کاری کن که از دستت ناراحت شوم تا شاید جایِ خالیت حس نشود لبخند زد - از همان لبخندهایی که دیدن چالِ لپش قبلم را از جا می کند و نفسم را به شماره می انداخت ... روی چالِ لپش تعصب داشتم حس می کردم کسی قبل از من کشفش نکرده ... که البته حق هم داشتند ... برق آن چشم ها مگر هوش و حواس به سر کسی باقی می گذاشت...؟  من توان دیدن چشم هایش را نداشتم از خود بیخود میشدم فقط لب هایش را نگاه می کردم که طعم عسلش با همین نگاه هم کامم را شیرین می کرد... این شد که من یک روز شدم کاشف چالِ لپ هایش ... - لبخند زد و گفت من که تو را خیلی اذیت کردم و من از خدا خواستم که این لحظه تا ابد ادامه پیدا کند ...

 

پ ن : تو نیستی و جایِ خالیت از همه ی آن هایی که هستند زیباتر است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۷
مهندس خسته