مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

کل مترو تبلیغات زدن شب یلدا به جای رمز مودم حال اقوامتونو بپرسید و شب یلدا تلفن همراه ممنوع و ... قبول... اصن برای اونایی که دور و برشون شلوغه و تنها نیستن اجباری ولی منِِ تنها توویِ این بیغوله، بدون اینترنت چه کنم آخه؟

میگه یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست مام که کل سالمون یلداست فعلا ...

چند وقت پیش توو کارخونه یکی از کارگرا دو تا پرنده آورده هر روز صبح زود که میرم قبل این که شلوغ بشه و صدای وسایل بلند بشه شروع میکنن به آواز خوندن ... تهییج شدم برم دو تا مرغ عشق بخرم بذارم خونه حداقل شبا تنها نباشم

خبر خوب این که خدا رو شکر مرحله اول پرتو درمانی بابا خوب بوده خیلی خوشحالم خدا کنه شرِ این بیماریِ مزخرف واسه همیشه از سرش کم شه
خدا همه ی بیمارا رو شفای عاجل بده

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۱
مهندس خسته
مهمان داشتم و برای اولین بار باید خودم از صفر تا صد کارها رو انجام میدادم. از تمیز کردن خونه ای که دو ماهه دست نخورده - چون مامانم اینا به خاطر پرتو درمانی هر روزه بابام چند وقتیه نمیتونن بیان تهران - تا خرید وسایل و صد البته آشپزی!!! منم با تمام توانم تلاش کردم. دو نوع غذا پختم و هر چی به ذهنم می رسید خوبه انجام دادم البته برنجم یه کم شفته شد ولی بندگان خدا حرفی نزدن و تعریف کردن البته زن و شوهر هر دو از هم کلاسیای نازنین دوره کارشناسی بودن و خیالم راحت بود زیاد سخت نمیگیرن ...خلاصه این که خیلی خوش گذشت حداقل یه شب این بیغوله ی سوت و کور با لذت مرور خاطرات تلخ و شیرین گذشته قابل تحمل شد ...

هم چنان از خدواند می خواهیم ما را هم به راه راست هدایت کند ان شاء الله
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۳
مهندس خسته
بعله صفر هم تمام شد و ربیع الاول آمد
ما باز هم رفتیم خواستگاری و باز هم جواب رد شنیدیم
میخام ببینم توو کل این کره ی خاکی یه دخترِ چادریِ خانومِ نماز جمعه نرو پیدا نمیشه قسمت من بشه؟
خدایا هر گناهی کردیم غلط کردیم شکر خوردیم خودت دستِ ما رو بگیر هدایتمون کن
با تشکر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۰
مهندس خسته

با این نرم افزار مهاجرته مهاجرت کردیم از بلاگفا ... یه شب نیمه های شب که بلاگفا خواب بود یواشکی اسباب اثاثیه مونو برداشتیم زدیم بیرون ... حالا دیگه بلاگفا باید بره واسه همیشه

فقط آقا ما از بچگیمون بد شانس بودیم آدرس اون وبلاگه رو یه بار عوض کرده بودیم نصف بیشتر مطالب مهممون توو آدرس جدیده بود که هیچ اثری ازش نیست و در فضای مجازی کان لم یکن تلقی میشه به همین دلیل بنده قادر نیستم نفرت خودمو از بلاگفا پنهان کنم شرم بر بلاگفا ... بیش باد!!!

یه عادت بدی که دارم اینه که زیاد فکر می کنم در مورد همه چیز ... اصن عادت دارم بیرون که راه میرم مثلا توو مترو به ملت -البته محرم نه نامحرم - نگاه می کنم و در موردشون فکر می کنم بعضی وقتا که خیلی ناخوشم یه قلم و کاغذ برمیدارم یه خط دراز میکشم و روی خط مینویسم "یک" و زیرش یه هفت میذارم با نه تا صفر جلوش به خودم میگم نگاه کن اگه بخای زیاد مته به خشخاش بذاری سهم تو از این دنیایی که داری تووش زندگی می کنه یه چی توو همین مایه هاس پس زیاد غرغر نکن بچسب به زندگیت ... هی فلانی! سهم تو از زندگی شاید همین باشد ...!!!

قربون بزرگی خدا که بین این همه موجوداتش هیچ کی رو از قلم نمیندازه

سه روز تعطیل بود رفتم خونه یه سرمای مشت خوردم برگشتم کلی وسایل با خودم برده بودم که کارای عقب افتاده رو سرو سامون بدم ولی به هیچ کدومش نرسیدم این مداره هنوزم بازی در میاره کلی استرس دارم نزدیکای تحویلشه و من هنوز نمیتونم زیاد تمرکز کنم - این جا شکلک نداره وگرنه الان یه شکلک تشویش و بغض میذاشتم- ...

فدای محبت مادر که میدونی هرچقدر غر بزنی و ناله وشکایت کنی بازم یه نفر هست که نازتو بکشه ... سایشون مستدام!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۲
مهندس خسته

خیلی طول کشید من به این باور برسم که تنهایی یه حس انتزاعی محض نیست یه مفهوم عینیه یه حقیقت جاری که خط کشش مطمئنا تعداد دوست بر واحد فرد نیست بلکه میزان دلبستگیه بزرگترین اشتباه اینه که تنهایی به جای نگاه کیفی از بعد کمی دیده بشه ... 
به عبارت دیگه تنهایی هیچ تضادی - شاید به جز در لغت – با شلوغی نداره

تنهایی این نیست که "کسی مثل تو به دنیا نگاه نکنه" تنهایی اینه که "کسی نباشه که این طرز نگاه تو رو به رسمیت بشناسه" در نتیجه تو در جسم با دیگرانی ولی در روح تنها که این میتونه علت خیلی از رفتارهای غیر معمول افراد باشه

خلاصه این که "لذتی که در یک بار اول شدنه در هزار بار دوم شدن نیست"


پ ن : از حرف های قدیمی وبلاگ خدابیامرزم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۰
مهندس خسته

می رسم خونه خسته و کوفته پهن می شم رو زمین چشم هامو میبندم و به حال و احوالم فکر می کنم

یادم میاد نماز نخوندم پا میشم وضو می گیرم نماز می خونم وسط دو نماز یه قابلمه بر می دارم عدس میریزم تووش واسه نهار فردا عدس پلو درست کنم بعد نماز دوباره دراز می کشم و به زندگی فکر می کنم به این که چی هستم چی میخام این روزا چیه خوابم یا بیدار ... وسطاشم فکر می کنم شام چی بخورم اصلا شام بخورم یا نه ذهنم میره سمت ارده شیره ای که از خونه آوردم برنامه میریزم برم بشینم کف همون آشپرخونه شیش متری ارده شیره بخورم دوباره ذهنم میره سر کار و مداری که یه ماهه درگیرشم و جواب نمیده و این که چرا خنگم و بی حوصله ... چشمم گرم میشه ...

از بوی سوختگی از خواب می پرم بازم سوخت هر بار عدس پلو درست می کنم همین میشه به طرفه العینی میرسم سر قابلمه بعله ... واسه غذای جدید درست کردن دیگه نه وقت دارم نه حوصله یه جوری با همین سر می کنم عدسای نسوخته رو میریزم توو یه بشقاب و قابلمه رو میذارم توو ظرفشویی که بشورم واسه پختن برنج ...

چرا این مداره درست نمیشه؟ چرا من هم چنان بی حوصله ام؟ دارم از تنهایی خفه میشم عدسای سوخته چسبیدن کف قابلمه نمیتونم بشورم مستاصل میشم میشینم کف آشپزخونه شیش متری با قاشق میفتم به جون عدس سوخته ها مجبورم هر طوری شده قابلمه رو بشورم چون قابلمه کوچیک ندارم واسه پختن برنج توو بقیه قابلمه ها هم بلد نیستم برنج دمی کنم همین قابلمه رو هم با کلی سعی و خطا یاد گرفتم این مداره چرا درست نمیشه؟ من کیم؟ کجام؟ نکنه هنوز خوابم؟ یادم میاد کشمش ندارم شلوار لی پامه چون همه لباسام نشسته بود تازه شستم رو بنده هیچ لباسی نداشتم بپوشم خوشحالم از این که مجبور نیستم لباس عوض کنم کاپشنمو بر میدارم میرم بیرون واسه خرید کشمش به ذهنم میرسه یه کره هم بخرم بندازم رو برنجم چون دقعه قبلی که بازم عدس پلوم سوخته بود خیلی خشک شده بود اصن بد نیست خیار و گوجه هم بخرم سالاد درست کنم این مداره چرا درست نمیشه؟ من کیم؟ کجام؟ چرا انقد احساس تنهایی می کنم؟ راه درست زندگی چیه؟ آدم بدیم؟ تنبلم؟ چرا این مداره درست نمیشه؟ خنکی نسیم میزنه به گونه هام دوس دارم همونجا وسط کوچه بشینمو  نفس بکشم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۲
مهندس خسته