اصلا به مخیله ی بازیگوش و بلند پروازم خطور نمی کرد که یه روزی بیاد که مجبور باشم تنهایی افطاری و سحری بخورم ... :((((
مدت ها بود میخواستم یه تبلت بخرم که انجام کارهای روزمره راحت تر باشه برام ولی هر بار خساست مانع میشد یه شب به صرافت افتادم بخرم ولی هر کاری کردم دلم راضی نشد از قضا پریروز درد دندون شدیدی گرفتم رفتم دندونپزشکی چهارصد تومن بابت عصب کشی خالی شدم تا من باشم دیگه خست به خرج ندم ...
اون خواب های مرتبط با امتحان های دبیرستان هم چنان ادامه داره و هی خواب می بینم یه امتحان مرتبط با دبیرستان دارم که هیچی ازش یادم نیست و وقت کمی دارم برای خوندنش ... دیشب خواب دیدم امتحان فیزیک یک دبیرستان دارم ... نمیدونم تعبیرش چیه ولی این تکرار شدنه هم یه جورایی آزار دهنده شده و هم یه جورایی عجیب ...
دلبر گمشده ی آرامش ...
هزار تویِ پیچیده یِ سرنوشت ...
و فردایی که هیچ وقت لحظه ی موعود نیست ...
واژه هایی علیل ...
استخوانِ لایِ زخم ...
و مُسَکن هایی که فقط درد می دهند ...
پ ن : و اندک امیدی که غریبه ی سطور فوق است ...