مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

یکی از شعرهایی که بچگی هرچقدر بیشتر می خواندم کمتر می فهمیدم شعری از حافظ با این مصرع بود : " چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم ... "

پدرم دبیرِ ادبیات بود و من، بچه یِ بازیگوشی که خوب بلد بود ظهرهای داغ و تبدارِ تابستان های قم ادایِ خواب بودن را در بیاورد و بعد از این که آب ها از آسیاب افتاد و همه به خواب رفتند، آن قَدَری از سیاست می فهمید که به جای روشن کردن تلویزیون و در آوردن صدایِ بقیه، بخزد گوشه ی امن و سوت و کورِ اتاقِ آخری و خودش را رندانه و سر به زیر، به یک چیزی سرگرم کند... گاهی رادیویِ شکسته ای و گاهی هم انبوهِ کتاب هایِ کتابخانه یِ بابا ...

نزدیک بیست سال طول کشید تا من، هم بفهمم آن رادیو چطور کار می کند و هم بفهمم معنایِ آن مصرع چه بود ...!!

بیدِ نحیف و تبدارِ ایمانم مدت هاست می لرزد ... در بیابانِ بی رحم و سوزانِ روزمرگی هایِ کُشَنده، تنها و بدونِ سرپناه، دارد جان می کَنَد ... نفس هایِ آخر ... و من، مستأصل و مضطر، فقط به تماشا نشسته ام ...

 پ ن : یک عمر پایِ دردِ دل همه نشستم دوست و غریبه رفیق و نا رفیق ... برای خیلی ها شدم سنگ و صبور و امینِ راز ... ولی نمیدونم حکمتش چیه که هیچ وقت هیچ کسی رو نداشتم و نمی یافتم که مثِ این روزا بتونم چارتا کلام واسش درد دل کنم ... اینم یکی از نعمت هایی بود که من همیشه ازش محروم بودم ... حسِ مادری رو دارم که کودکِ نوزادش به گریه افتاده و نمی دونه چه کار باید بکنه خودش هم نشسته و داره یک دلِ سیر گریه می کنه...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۶
مهندس خسته

آخرین باری که رفتم خواستگاری دختر خانوم ازم پرسید نظرتون در مورد روابط با خانواده ها بعد از ازدواج چیه؟ جواب دادم همه ی روابط عاطفی بین آدما میتونه جایگزین داشته باشه به جز رابطه زن و شوهری ... مثلا ممکنه یه نفر پدر خوبی نداشته باشه ولی به جاش عموی خیلی خوبی داشته باشه که کمکش کنه یا یکی دوستی داشته باشه که جای برادرش باشه ولی زن و شوهر نمیتونن جایگزینی پیدا کنن ...

فارغ از درستی این قضیه امروز به یه نکته ای برخورد کردم ... دیروز و امروز مریض بودم تب و لرز داشتم بعد از ظهر تبم رفته بود بالا بی حال دراز کشیده بودم زیاد هوش و حواس نداشتم دیدم مامانم بالا سرم نشسته دستشو گذاشته روی پیشونیم داره آروم آروم اشک میریزه ...

پدرم سرطان پروستات داره مدت ها پرتو درمانی می کرد و الانم هر سه ماه یک بار باید یه آمپول خاص بزنه ... توو این مدت مادرم خیلی سختی کشید ولی یه بار ندیدم بزنه زیر گریه همش با روحیه و امیدواری برخورد می کرد ...

هیچی تووی دنیا جایگزین محبت مادر نمیشه ...

اللهم اشف کل مریض ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۹
مهندس خسته

دیشب مامان پیام داد گزینه ی جدید معرفی کرد ... جواب ندادم ... امروز زنگ زد گفتم فعلا تصمیمی ندارم میخام در مورد اصل موضوع بیش تر فکر کنم باید ماجراهای گذشته رو تحلیل کنم تا ببینم اشکال از چیه ... فعلا که حال و حوصله ی خودمم ندارم ... اصلا کی گفته تجرد بده ...؟ شاید برای یکی مثلِ من خیلی هم خوب باشه ...

امروز هم تنها رفتم سینما ... ابد و یک روز رو دیدم ... زیاد فیلم بین نیستم برای همین هم زیاد متوجه نمیشم ... یه حسی بهم داد مثِ جدایی نادر از سیمین ... زیاد نفهمیدمش منتها چون بقیه میگن خوبه لابد خوبه دیگه ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۱
مهندس خسته
این هم منتفی شد ... :( مامان زنگ زد مادرش گفت دخترم دو به شک بود استخاره کرد خیلی بد اومد ... البته فکر کنم اینو واسه این گفتن که ما زیاد ناراحت نشیم چون اون روز خود خانومه با قطعیت داشت در مورد جلسه بعدی صحبت می کرد که قرار بود فردای اون روز باشه ولی پدرش گفت فعلا صبر کنید تا من فکر کنم ...
گزینه ی خوبی بود ... فکر کنم اگه یه کم پول داشتم الان جلسه ی بعدی هم سپری شده بود ...
ولی بازم خدا رو شکر ...

پ ن : این هفته دو بار آرزوی مرگ کردم یه بار چند روز پیش که از شدت درد نه می تونستم بشینم نه می تونستم بخوابم نه می تونستم بایستم یه بارم چند ساعت پیش که از در اومدم توو دیدم مامانم داره تند تند اشک صورتشو پاک می کنه که من نفهمم زنگ زده و جواب منفی شنیده ... بابا چند دیقه پیش زنگ زده بود از زیبایی های زندگی برام می گفت و می پرسید این جا داره نم نمِ بارون میزنه اون جا هوا چطوریه...؟
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۴۲
مهندس خسته

برای جلسه دوم هم رفتیم ... این بار تمامِ خانواده چهار نفره با هم رفتیم

اونا هم همه ی خانواده بودن پنج نفرن یه خواهر دو تا برادر ...

در مورد شهر زندگی صحبت کردیم قرار شد یه جلسه دیگه هم فردای اون روز صحبت کنیم که پدرش گفته فعلا صبر کنید تا من تصمیم بگیرم خودش ظاهرا تا این جا پسندیده ولی پدرش گویا زیاد نپسندیده ...

نمیدونم چی میشه حتی نمیدونم میتونم مردِ خوبی باشم یا نه ... دو دلی و انتظار هر دو خیلی سختن ... خیلی ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۵۴
مهندس خسته