این روزا یکی از تنهاترین روزهای عمرمه ... خیلی ظریف و شکننده ... به نسیمی همه ی راه بهم می ریزد ...
این روزا یکی از تنهاترین روزهای عمرمه ... خیلی ظریف و شکننده ... به نسیمی همه ی راه بهم می ریزد ...
خواستگاری به جایی نرسید ... از لحاظ سیاسی شبیه هم نبودیم و با این که برای من زیاد مهم نبود برای اون مهم بود یه بار دیگه هم تلفنی حرف زدیم ولی برداشتم این بود که به درد هم نمی خوریم...
چند هفته ایه که یه سرپرست جدید برامون آوردن ... هفته پیش با من بحثش شد گویا از دستم عصبانیه چند تا بد و بیراه هم وسط حرفش بهم گفت ولی من واکنشی نشون ندادم فکر نمی کردم ناراحت بشه فقط چون از حرفهاش قانع نشدم قبول نکردم
زندگی خوبی ندارم ... از دست خودم راضی نیستم... تقریبا توو تموم زمینه های زندگیم ناموفقم ... با این که خیلی تلاش می کنم این طور نباشم ...