مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

پریروز کار تعطیل شد تا چهاردهم فروردین و مام چمدونمونو برداشتیم و بیغوله رو به امون خدا رها کردیم و راه افتادیم سمت خونه ...

سال نود و چهار هم سال متمایزی بود پر از فراز و نشیب امیدوارم سال نود و پنج سال بهتری باشه

پنج شنبه رفتیم خواستگاری خانوادم اومده بودن بیغوله که هم یه سر و سامونی به وضعیت اونجا بدن و هم بریم خواستگاری ... رفتیم صحبت کردیم یه خانومِ چادریِ خیلی محجوب و سر به زیر و آروم بود ... من پسندیدم ولی هر چقد تلاش کردم نتونستم مامان رو راضی کنم حتی خواهرمم اومده بود توو جبهه من ولی کاری از پیش نبردیم همه چی خوب بود ولی مامانم به قدش ایراد گرفت گفت از من کوتاهتره و به هم نمیخوریم و نپسندیدم ... منم خیلی دلخور شدم از این طرز تفکر ... گفتم اصلا لازم نیست دیگه دنبال زن بگردید نمیخام ازدواج کنم با این روش و تفکر ... خیلی مسخره است... اصلا شاید دیگه کار هم نکردم الکی بدبختی کشیدن تنهایی کشیدن واسه چی ...؟ از دست خدا هم دلخورم ... سر و سامون دادن کار یه بنده ی ضعیف و مضطر انقد کارِ سختیه یعنی .... ؟


پ ن : قدیما اسم کوچه های فرعی محلمون یه اسم خاص بود که فقط شماره اش تغییر میکرد اما بین همه این کوچه ها کوچه ی قبل از ما  - که از قضا از بقیه عریض تر هم بود - به اسم یه فرد بود و ما هر وقت آدرس میدادیم باید این نکته رو می گفتیم که کوچه رو اشتباه نرن البته آخرشم نفهمیدیم دلیل این تمایز چی بود تا این که همه اسما رو عوض کردن و به جاش شماره گذاشتن ... حالا این که بین این همه عنوان "...م نوشت" اسم این یکی فرق داره شایددلیلش شبیه دلیل نام گذاری اون کوچه باشه یا شایدم برای برچسب زدن به این حسِ تنفری که الان اون اعماقِ وجودم آزارم میده ... 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۷
مهندس خسته

از مرخصی هام خیلی مونده کلا تووی نه ماه سرجمع سه روز رفتم مرخصی این شد که دلو زدم به دریا و آخر هفته رفتم خونه و شنبه هم مرخصی گرفتم این هفته هم که هفته آخره و تا چهارشنبه میریم سر کار و بعد تا چهاردهم تعطیلیم

چنتا فرصت شغلی برام پیش اومده یکیشونو همین طور تفننی رفتم مصاحبه قبولم کردن هی زنگ میزنن میگن بیا!!! نمیدونم چکار کنم موقعیت و درآمدش از اینجا بهتره بدبختی ها و مصائب و مسخره گی های اینجا رو نداره البته خب احتمالا بدبختی های خودشو داره 

من از بچگی آدم انتخاب های سخت نبودم الان هم نمیدونم باید چکار کنم 

بیغوله خیلی کثیف و بهم ریخته شده هی به مامانم میگم یه سر بیا من از دلتنگی در بیام فهمیده قضیه چیه هی امروز و فردا میکنه میترسم یه روز بیاد با پیکر نیمه جونم - در اثر استنشاق گازهای سمی متصاعد شده از ظروف سینک ظرفشویی - روبرو بشه

مامان هنوز داره به تلاش های نافرجامش در راستای پیدا کردن زن برای من ادامه میده دیگه هر وقت در این مورد صحبت میکنه عصبی میشم کلا دیدش با من فرق داره هر چقدر من ساده گیرم اون توو انتخاب وسواس داره نصف موهای سرم ریخته از بس جر و بحث کردم 

آخ که چقد خوب میشد  اگه میدونستم اون اکسیر آرامشی که من چند ساله جای خالیش رو حس می کنم کجاست ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۸
مهندس خسته

فردا اولین سالگرد دفاع ارشدمه ... چقد زود گذشت ... واقعا خیلی زود گذشت ...

اون سوئیچینگه چون به یه جوابکی رسید به خاطرش بهمون پاداش دادن !!! بعضی وقتا از در دروازه توو نمیان بعضی وقتام از سوراخ سوزن رد میشن ...

فاطمیه است ... ان شاء الله خدا به حرمت حضرت زهرا (س) دست ما رو بگیره و دخترا و پسرامونو عاقبت به خیر کنه ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۹
مهندس خسته

امروز رفتیم توچال با دوتا از دوستان ...خیلی از کوه خوشم میاد از برف هم... طبیعتِ کویریِ شخصیتم با هر دو خیلی سازگاره... هرچند خونه نه کوهِ سرسبزی داشت و نه برفی ...

برگشتنه پشت چراغ قرمز توو ماشین دوستم سه دسته گل نرگس خریدم. آوردم گذاشتم رویِ این اپنِ شلوغ و پلوغ که به امید اومدنِ مامان هر شب خواب تمیزی می بینه- و هی میرم بو می کشم ... کاش عمر گل انقد کوتاه نبود مثلِ عمر خوشی ها ...

وضعِ شرکت خرابه ... دارن تعدیل میکنن... یکی یکی به بچه ها میگن خداحافظ ... خیلی حسودیم میشه به اونایی که دارن میرن ...

زنِ پیرِ صاحبخونه شیفته ی شخصیتم شده چند بار ازم پرسیده آقایِ مهندس خسته... شما چطور انقدر آرامش دارید ... منم هر بار به صراحت جواب دادم از ظاهر آدم­ها نمیشه برداشت درستی داشت یک بار هم پرسید شما چیکار کردید انقدر آدم خوبی هستید ... گفتم هیچی فقط صفتِ ستارالعیوبی خدا خیلی شامل حالم شده ... وای به اون روزی که پرده ها کنار بره...

خدایا آبروی ما را نبر لطفا!


پ ن : دپرس شده ام کاملا واضحه هیچ گونه معاینه و تست و مشاهده ای هم نمی خواد

گزارش ننوشتم کار مفیدی نکردم دائما مثل این مسخ شده ها میشینم یک گوشه میرم توو فکر امان از این تنهایی که نفسم رو بریده تنها رفیقم شده اینترنت هی از این سایت خبری به اون سایت خبری از این وبلاگ به اون وبلاگ هی رفرش و رفرش...

دل تنگم خیلی ...

شیش هفت سالی میشه این حس رو با خودم جا به جا می کنم... -مثلِ اون دو تا دوستِ خیالی جان نش در فیلم ذهن زیبا- دائما منتظر کسی هستم که نمیدونم کیه و یا اتفاقی که نمیدونم چیه ... یه چیزی که درمانی باشه برایِ این همه درد و استرس و بحران ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۲
مهندس خسته

این روزا یکی از معدود روزهاییه که مهندسِ خسته کم تر خسته است ... :)
جمعه با هزار بدبختی از خونه کوبیدم اومدم بیغوله که برم رای بدم دوستمم باهام بود و هرچند زیاد امیدوار نبودم ولی تا این جای کار که -گوشِ شیاطینِ انس و جن و خناسان کر باد- نتایج خیلی عالی بوده ... :)))))

بابام رفته هفت تا جوجه خریده!! انقده با نمک و با مزن که دوست داشتم یه هفته مرخصی بگیرم بمونم خونه باهاشون بازی کنم ...

من نمیدونم چرا هی حس می کنم شکستِ عشقی خوردم...! هر چند تا الان کسی نبوده که بهش دل ببندم ولی نمیدونم این حس از کجا اومده ... چند روز پیش رفتم شناسناممو برداشتم صفحه دومشو نگاه کردم ببینم نکنه قبلا زن داشتم یادم نمیاد ولی دیدم سفیدِ سفیده خیالم راحت شد :))))

یادش بخیر اون موقع ها که هنوز انقد چرک و سیاه و نا امید نشده بودم خیلی این دعا رو زمزمه می کردم : " اللهم ارزقنی زوجه صالحه" حالا این که چرا مستجاب نشد خودمم نمیدونم متاسفانه ...

خدایا ما را آن ده که آن به ... لطفا!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۰
مهندس خسته

اون سوئیچینگه در ساعت های پایانی هفته گذشته در کمال ناباوری به ثمر نشست و  جوابی در خور داد هر چند که متاسفانه وقتی به جواب میرسی کسی حوصله نداره بررسی کنه ولی امان از وقتی که به جواب نرسیدی ...

کوهی از ظرف های نشسته تلنبار شده توو آشپزخونه کی حال داره اینا رو بشوره خدا میدونه ...

خدایا به زندگی ما برکت بده لطفا ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۸
مهندس خسته