نهم نوشت ...
دیشب عروسی یکی از اقوام بود خانواده اومده بودن این بیغوله از سوت و کوری در اومده بود خیلی خوب بود ولی الان رفتن دلم تنگه راستش من از بچگی در اوج خوشی و خوبی همیشه یادم میومد که این خوشی یه روز ناچار تموم میشه ...
یکی از مشکلاتی که خیلی وفته درگیرشم وجود یه منبعیه که بتونم بهش اعتماد کنم یه شخصیت آزاده و عاقل! من نه میتونم برم سمت قرائتی از دین که امثال پناهیان و ... ارائه میدن نه سمت قرائت های روشنفکری و شبه روشنفکری که یه کم ترسناک و شخصی به نظر میرسن این وسط موندم چه کار کنم می ترسم حب و بغض شخصی مانع از پیدا کردن راه درست بشه همین جوری بدون راه موندن هم زیاد دلچسب و عاقلانه نیست
قیصر میگه " نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را نه آن قدر کوچک که خود را بزرگ ... گریز از میانمایگی آرزویی برزرگ است...؟"
همین میانمایگی است که روزگار مرا سیاه کرده است یک حس تعلیق حس اضطراب موقعی که پاتو از پله اول برمیداری میخای بذاری رو پله دوم ... این حالت گذار خیلی کُشَنده و طولانی شده برام ...