بیست و یکم نوشت ...
این روزا یکی از معدود روزهاییه که مهندسِ خسته کم تر خسته است ... :)
جمعه با هزار بدبختی از خونه کوبیدم اومدم بیغوله که برم رای بدم دوستمم باهام بود و هرچند زیاد امیدوار نبودم ولی تا این جای کار که -گوشِ شیاطینِ انس و جن و خناسان کر باد- نتایج خیلی عالی بوده ... :)))))
بابام رفته هفت تا جوجه خریده!! انقده با نمک و با مزن که دوست داشتم یه هفته مرخصی بگیرم بمونم خونه باهاشون بازی کنم ...
من نمیدونم چرا هی حس می کنم شکستِ عشقی خوردم...! هر چند تا الان کسی نبوده که بهش دل ببندم ولی نمیدونم این حس از کجا اومده ... چند روز پیش رفتم شناسناممو برداشتم صفحه دومشو نگاه کردم ببینم نکنه قبلا زن داشتم یادم نمیاد ولی دیدم سفیدِ سفیده خیالم راحت شد :))))
یادش بخیر اون موقع ها که هنوز انقد چرک و سیاه و نا امید نشده بودم خیلی این دعا رو زمزمه می کردم : " اللهم ارزقنی زوجه صالحه" حالا این که چرا مستجاب نشد خودمم نمیدونم متاسفانه ...
خدایا ما را آن ده که آن به ... لطفا!