مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

بیست و دوم نوشت ...

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ب.ظ

امروز رفتیم توچال با دوتا از دوستان ...خیلی از کوه خوشم میاد از برف هم... طبیعتِ کویریِ شخصیتم با هر دو خیلی سازگاره... هرچند خونه نه کوهِ سرسبزی داشت و نه برفی ...

برگشتنه پشت چراغ قرمز توو ماشین دوستم سه دسته گل نرگس خریدم. آوردم گذاشتم رویِ این اپنِ شلوغ و پلوغ که به امید اومدنِ مامان هر شب خواب تمیزی می بینه- و هی میرم بو می کشم ... کاش عمر گل انقد کوتاه نبود مثلِ عمر خوشی ها ...

وضعِ شرکت خرابه ... دارن تعدیل میکنن... یکی یکی به بچه ها میگن خداحافظ ... خیلی حسودیم میشه به اونایی که دارن میرن ...

زنِ پیرِ صاحبخونه شیفته ی شخصیتم شده چند بار ازم پرسیده آقایِ مهندس خسته... شما چطور انقدر آرامش دارید ... منم هر بار به صراحت جواب دادم از ظاهر آدم­ها نمیشه برداشت درستی داشت یک بار هم پرسید شما چیکار کردید انقدر آدم خوبی هستید ... گفتم هیچی فقط صفتِ ستارالعیوبی خدا خیلی شامل حالم شده ... وای به اون روزی که پرده ها کنار بره...

خدایا آبروی ما را نبر لطفا!


پ ن : دپرس شده ام کاملا واضحه هیچ گونه معاینه و تست و مشاهده ای هم نمی خواد

گزارش ننوشتم کار مفیدی نکردم دائما مثل این مسخ شده ها میشینم یک گوشه میرم توو فکر امان از این تنهایی که نفسم رو بریده تنها رفیقم شده اینترنت هی از این سایت خبری به اون سایت خبری از این وبلاگ به اون وبلاگ هی رفرش و رفرش...

دل تنگم خیلی ...

شیش هفت سالی میشه این حس رو با خودم جا به جا می کنم... -مثلِ اون دو تا دوستِ خیالی جان نش در فیلم ذهن زیبا- دائما منتظر کسی هستم که نمیدونم کیه و یا اتفاقی که نمیدونم چیه ... یه چیزی که درمانی باشه برایِ این همه درد و استرس و بحران ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۴
مهندس خسته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی