بیست و ششم نوشت ...
جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ
حال من که خوش نیست شما را نمی دانم ...
عید 95 خیلی بی حس و حاله
هنوز نتونستم تصمیمی بگیرم واسه ی موندن توو همین شرکت یا رفتن سر کار جدید ... قبل عید از کار جدید بهم زنگ زدن گفتن چهارده فروردین بیا سر کار گفتم نمی تونم کار دارم گفتن پس از چهار اردیبهشت بیا ... ولی هنوز این جا موضوع رو نگفتم نمی دونم بگم یا نه ...
هم چنان بی حوصله و خسته و دل تنگم ...دل تنگی شده یه درد مزمن که نمی دونم چه جوری باید حلش کنم ...
بی هدفم... نمی دونم از زندگی چی میخام ... از بچگی می ترسیدم عمرم رو هدر بدم الان می بینم مثل این که واقعا داره عمرم هدر میره ...
نمی دونم چه شکلی انتخاب کنم که بعدا پشیمون نشم ...
۹۵/۰۱/۰۶
مهندس خسته پارادوکس تلخی ست...
مهندس یا راهی می یابد یا راهی می سازد!