سی و دوم نوشت ...
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ
این هم منتفی شد ... :( مامان زنگ زد مادرش گفت دخترم دو به شک بود استخاره کرد خیلی بد اومد ... البته فکر کنم اینو واسه این گفتن که ما زیاد ناراحت نشیم چون اون روز خود خانومه با قطعیت داشت در مورد جلسه بعدی صحبت می کرد که قرار بود فردای اون روز باشه ولی پدرش گفت فعلا صبر کنید تا من فکر کنم ...
گزینه ی خوبی بود ... فکر کنم اگه یه کم پول داشتم الان جلسه ی بعدی هم سپری شده بود ...
ولی بازم خدا رو شکر ...
پ ن : این هفته دو بار آرزوی مرگ کردم یه بار چند روز پیش که از شدت درد نه می تونستم بشینم نه می تونستم بخوابم نه می تونستم بایستم یه بارم چند ساعت پیش که از در اومدم توو دیدم مامانم داره تند تند اشک صورتشو پاک می کنه که من نفهمم زنگ زده و جواب منفی شنیده ... بابا چند دیقه پیش زنگ زده بود از زیبایی های زندگی برام می گفت و می پرسید این جا داره نم نمِ بارون میزنه اون جا هوا چطوریه...؟
۹۵/۰۲/۰۶