مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

چهلم نوشت ...

جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ب.ظ

هفته پیش قرار بود یه جلسه باشه در مورد علت تاخیر پروژه ها که فقط در مورد واحد ما بود از شانس بد فقط من بودم و همکارام مرخصی بودن منم شب قبلش کلی پیش خودم فکر کرده بودم و دلایلی که به ذهنم میرسید رو روی کاغذ نوشته بودم که تووی جلسه بگم و کلی هم شاکی بودم حتی تصمیم گرفتم اگه برخوردشون نامناسب بود همون جا قطع همکاری رو اعلام کنم

خلاصه این که به دلیل کمبود وقت جلسه کنسل شد و به جاش جلسه ی واحد طراحی برگزار شد که تووی اونم از اول تا آخرش در مورد عقب موندن و کمی حقوق غر زدیم مدیر عامل هم بنده خدا خیلی مهربون صحبت کرد آخرش من به شوخی گفتم میریم خواستگاری چون پول نداریم بهمون زن نمیدن اونم با محبت جواب داد خب ندن خودشون داماد به این خوبی رو از دست دادن خودم اگه دختر داشتم بهت می دادمش ... پریشب هم بعد افطاری سالانه موقع خداحافظی بهم گفت ان شاء الله با خانومت ببینمت منم بهش گفتم پارسال هم همین آرزو رو کردید و این دقیقا آخرین حرفی بود که بهم زد ...!!! امروز ظهر خبر دادن توو خواب فوت کرده .... شوکه شدم خیلی ناباورانه بود ... کاش چن بار سرش غر غر نمی کردم و مودبانه تر برخورد می کردم کاش پشت سرش بد نمی گفتم ... واقعا که دنیا خیلی ... 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۴
مهندس خسته

نظرات  (۲)

۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۷ مــــــــ. یــ.مــ
مرگ همیشه همینقدر حسرت بار و ناباورانه بوده....
۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۳ پریســـآتیـــــس : )
مرگ خیلی به آدم نزدیڪه

خیلی خیلی خیلی

و حس عذاب وجدان بعدش، بابت حرفایی ڪه زدیم، رفتاری ڪه میتونست بهتر باشه، اونم به آدم خیلی نزدیڪه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی