چهل و هفتم نوشت ...
کارگرا سالی دو سه روز مرخصی دارن که عمدتا تابستونه مام از دوشنبه تعطیل بودیم تعطیلات هم که همه میدونن خیلی زود میگذره
احساس دلتنگی دارم از طرف دیگه تنهایی روی روحیاتم تاثیر منفی گذاشته کلا جمع گریز شدم
دوست دارم ورزش کنم خوشحال باشم و از زندگی لذت ببرم
زن میخوام ... کاملا تحلیل قوای روانی و عاطفیم رو در اثر تنهایی حس می کنم ولی جرات و جسارتم هم تحلیل رفته ... من از بچگی آرمانگرا بودم یعنی دوست داشتم کارها رو تا نهایت ممکن درست و کامل انجام بدم وگرنه انجامش نمی دادم... از این طرز تفکر زیاد کشیدم ولی غالبا نتونستم ترکش کنم... الان یکی از بزرگترین انتخاب هایِ زندگیم رو باید انجام بدم ولی این تفکر دست و پامو بسته و نمیدونم باید به خودم بیشتر فرصت بدم یا دست دست نکنم و برم جلو ...
اون تهِ قبلم همیشه یه تیکه غصه جا خوش کرده ... مثِ یه غده سرطانی هی میخاد خودشو بکشه بالا... نمیدونم کِی و از کجا شده مهمونِ ناخونده یِ وجودم ... مولودِ گناه و قساوتِ قلبمه یعنی...؟ چه شکلی بفرستمش بیرون ...؟
dar zemn
LIKE!!!!!! be :چهل و هفتم نوشت ...