مهندس خسته

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

پسر جوون همسایمون فوت کرد و برادرش داشت تووی کوچه داد می زد و گریه می کرد. همه خاطراتِ اون روزا دوباره اومد جلوی چشمم ...

 

پ ن : قبلا مرگ خیلی دور به نظر می رسید ولی این چند ماه خیلی نزدیک حس میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۳:۴۲
مهندس خسته

مثل این که فعلا تنها جایی که میتونم بنویسم اینجاست. در اینستاگرام نمیتونم بنویسم چون چند نفر بهم گفتن با خوندن مطالبت غمگین میشیم. آدم دیگه ای هم نیست که بتونم باهاش صحبت کنم. پس فقط میمونه اینجا. البته آدرس این وبلاگ رو هم چند نفر دارن ولی تقریبا مطمئنم هیچ کدومشون یادشون نیست و این ها رو نمیخونن . چه تناقضی که هم داری از تنهایی خفه میشی و هم نمیتونی صحبت کنی...  راستش از تنهایی متنفر بودم ولی اصلا فکرش رو هم نمی کردم که یه روزی بیاد که انقدر تنها و درمانده بشم. شاید معنیِ مجسمِ مستأصل ...

حس می کنم دنیا شده مثلِ یه مکعب که دائما کوچیک و کوچیک تر میشه و قلبِ من داخل این مکعبه و دیواره هاش دارن به قلبم فشار میارن ...

 

پ ن : راستش اوایل دلخور بودم که چرا همه من رو تووی این اوضاع فراموش کردن بعد گفتم خب وظیفشون که نیست که تحملم کنن هرچند شاید برای خیلی ها موقع ناراحتی هاشون سنگ صبور بودم. احتمالا از این به بعد این طوری نخواهد بود. البته چند نفر حمایتم کردن که برخی رو حتی فکر هم نمیکردم براشون مهم باشم ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۷
مهندس خسته

له شدم زیر فشار دل تنگیِ ندیدنت ... مرا فراموش کرده ای ...؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۴
مهندس خسته

دلم واست تنگ شده ... نمی‌دونم چیکار کنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۰۶
مهندس خسته

آبجی نبودی امسال سفره هفت سین نداشتیم سال تحویل هم نگرفتیم ... به خاطر کرونا همه جا بسته بود نتونستیم بیایم پیشت ...

به هر کی پیام داد مودبانه جواب دادم و تشکر کردم به خیلی ها هم گفتیم لباس مشکیشون رو در بیارن خودم هم جز با دو نفر صحبت نکردم و غر نزدم ...

مامان بابا حالشون خوب نیست امیر علی رو هنوز ندیدیم تو که الان به خدا نزدیکتری از خدا بخواه خودش مشکلات رو بر طرف کنه ...

تو رو خدا من رو فراموش نکن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۰۷
مهندس خسته

آبجی جونم ... نمیای مثل هر سال سفره ی هفت سین بچینی ...؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۲۱
مهندس خسته

خواهرِ جانم هر سال تو از اولین جوانه ها عکس می گرفتی بیا ببین درخت خانه جوانه زده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۵۳
مهندس خسته

خواهرِ جانم، عزیزم، الهی درد و بلایت بخورد بر سر من، من که هنوز باور نمی کنم تو نیستی .. هنوز صدای خنده هات رو می شنوم ... آخه تو کجا گذاشتی رفتی بدونِ من ... ؟ قبلا هرجا می رفتی برایِ من عکس میفرستادی چی شده که الان ده روزه هرچقدر صدات می کنم جواب نمیدی ...
میدونی دلخوشیم شده چی؟ هر روز زنگ میزنم خونتون بره روی پیغامگیر که دوباره صدات رو بشنوم
میدونی که نبودنت من رو بیشتر از همه لِه می کنه من حتی نمیتونم گریه کنم به خاطرِ مامان و بابا نمیتونم غر بزنم و ناله کنم به خاطر مراعاتِ حال مردم ... پاشو ببین گریه های مامان تمومی نداره ببین بابا هی آه می کشه و نوحه میخونه ببین شوهرت به مرز جنون رسیده ... حالا من به دَرَک من اصلا داخل آدم حساب نشم نمیخای یه بار چهره ی امیر علیت رو ببینی؟
نمیدونستی من بدون تو نمیتونم دووم بیارم؟ میدونی الان حتی نمیتونم آرزوی مرگ کنم؟ بلند شو شیش تایی بذاریم از این شهر کرونا زده بریم ... چیکار کنم که انقدر مظلوم بودی که حتی نتونستیم واست مراسم درست و حسابی بگیریم ...
دوستات یکی یکی زنگ میزنن دوستام یکی یکی تسلیت میگن من اما حاضر بودم همه دنیا رو بدم یه بار دیگه صدام کنی مهدی ...
میدونستی من از تنهایی می ترسم میدونستی از غربت بدم میاد چرا یه کاری کردی که وسط خونه بین این همه اقوام و دوستان انقدر احساس بی کسی و تنهایی کنم ...؟
اون روز داخل امامزاده هر چقدر صدات کردم جواب ندادی مامان بابا بیرون از حال رفته بودن من ولی دوست داشتم تا لحظه آخر کنارت باشم دیدی که میخواستم تلقینت بدم اما بند آخر کفن رو که وا کردم انگار بند قلبم پاره شد ... ببخشید که نتونستم داداشِ خوبی واست باشم ولی تو برگرد من قول میدم جبران کنم ...
گفتم الهی من بمیرم خار به پای تو نره خندیدی گفتی به این حرفا نمیخوری داداش جون... گفتم خدا از عمر و خوشی من کم کنه به تو اضافه کنه فکر می کردی دروغ میگم ...؟
الهی قربونت برم الهی دورت بگردم الهی فدای اون چهره مظلومت بشم که معصومانه روی تختِ اون بیمارستانِ لعنتی خوابیده بودی میدونی که من اون شب کنار آمبولانسِ پزشکی قانونی تموم شدم؟

تو رو خدا من رو فراموش نکن ... من بدون تو کم میارم ...
جوابم رو نمیدی ... نه ...؟

 

پ ن : یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد ...
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو خواهر نمی شود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۳۸
مهندس خسته

مدت هاست به این موضوع فکر می کنم که ارزش زندگی به چیه؟ و اگه واسه یکی مثل من کلی هزینه معنوی و مادی شده باشه زندگیم چه ثمری باید داشته باشه که این هزینه ها هدر نرفته باشه؟ مثِ این که موقع به دنیا اومدن هر نوزاد یه حساب بانکی براش باز کنن و بگن هرچی میخای بخر ولی لحظه آخر باید رسید بیاری ... چه میدونیم شاید حساب بانکی همون عمر ما بوده مثلا موقع تولد به من گفتن چهل سال سرمایه زندگی داری برو ببینیم چطور استفاده می کنی...حالا - هر چند شاید خیلی دیر - ولی واسم سوال شده این سرمایه رو برای چه چیزی باید صرف کنم که ارزشش رو داشته باشه؟ و هر بار فقط به یه جواب رسیده ام : دوست داشتن
فکر می کنم باید تا دیر نشده عاشق شد میگن اگه عاشق نشدی با سنگ و چوب تفاوتی نداری... باید عاشق باشی تا دنیا برات کوچیک باشه و سختی هاش مثل کفِ روی آب... تا مومن بشی که همه ی لذت ها بی مزه میشن الّا لذت عاشقی کردن...

و اصطنعتک لنفسی ...

عاشق شو ار نه روزی کارِ جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

پ ن : راستش می ترسم ... خیلی زیاد ... فکر نمی کردم در آستانه ی دهه چهارم زندگی اینقدر لرزان و در خوف باشم ... می ترسم خاکِ وجودم با آبِ حیاتِ عشق جان نگیرد و فردا روزی جز شوره زاری از آن باقی نماند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۴۲
مهندس خسته

فک کنم دنیا برای دو گروه آدما جای لذت بخشیه یکی اون هایی که ولش کردن یکی هم اون هایی که بهش چسبیدن هر کی این وسط باشه همش در رنج و عذابه یعنی نه اونقدر پرت که فک کنه زندگی فقط همین ظواهره نه اونقدر شجاع که مومنانه و از تهِ دل بهش وابستگی نداشته باشه

" نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را ... نه آنقدر کوچک ...که خود را بزرگ ... گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟؟"

میانمایه بودم ... تمامِ عمر ... و دائما سرگشته و راه گم کرده ... جزء ضالّین ... نه "انعمت علیهم" و نه "مغضوب علیهم" ... لطفا "اهدنا الصراط المستقیم"

پ ن : روحم کدر و زنگار گرفته است ... گویی طفلِ درونم را سر چهار راهِ زندگی پشت ترافیکِ روزمرگی هایِ معمول به دستفروشی واداشته اند ... تک و تنها بدونِ دوست و رفیق و هم بازی ... تنها چیزی که هنوز سر ذوقم می آورد باران است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۲۷
مهندس خسته